بدانید

متن مرتبط با « گلاره شيبانی» در سایت بدانید نوشته شده است

  •    خانه آرشیو وبلاگ عناوین نوشته ها نوشته‌های پیشین مهر ۱۴۰۲ BLOGFA.COM بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وبلاگی که شبیه آن بهشت گم شده است

  • وبلاگی که شبیه آن بهشت گم شده است هدر و حال و هوای وبلاگم بدون آنکه شباهتی داشته مانند بالای کلاس 221 است مانند همان تخته های گچی همان میز استاد و به قول بچه ها استاد دونی!همان سکوی پایین تخته ها و شبیه همان بوفه ی غول پیکری که هیچوقت نفهمیدیم که چرا آنجا گوشه کلاس جا خوش کرده و اصلا به چه دردی می خورد.چه شباهت غریب و آزار دهنده ای برای من دارد.بقیه ی نوشته های وبلاگ هم همه ی دانشجوها و همه ی صندلی های کلاس هستند اگر بگردید می توانید منه عاشق که همیشه سمت چپ کلاس می نشستم و "او"ی شمر را که مغرور و مذهبی بود و طرف دیگر می نشست به راحتی پیدا کنید.دلم برایش تنگ شده...خیلی دلم برایش تنگ شده...خیلی...خیلی..          , ...ادامه مطلب

  • من قطعا یک روز کارمند رسمی خواهم شد

  • من که خودم می دانم که از بیگاری خسته کننده ی صبح ها پولی به دستم نمی رسد اما آرزو دارم اگر توانستم از بشقاب های فیروزه ای لاجوردی درآمدی داشته باشم؛با اولین حقوقم یک کفش خوب برای خیابان رفتن،یک کیف شانه ای بزرگ و یک بسته پنچ گیگ بیست هزار تومن بخرم.خدا می داند حس ناب خرج کردن پول و پیامک واریز حقوق به حساب و کارت کشیدن چقدر احساس مقدس! و قشنگی است.امیدوارم خدا نصیب من بفرمایید...الهی آمین... , ...ادامه مطلب

  • دوزخ

  • دوزخ آدم بايد ياد بگيرد كه با تمام وجود به خودش بفهماند كه تنهاست. كه حتي اگر هر شب و هرهفته برود مهماني و پيش كساني باشد كه مثلا حال خوبي به او مي بخشند اما وقتي شب روي تخت خوابش ولو مي شود ميان آن همه فكر و تنهايي مي فهمد كه چقدر تنهاست. هنگام نوشتن پايان نامه مي فهمد چقدر تنهاست حتي هنگام گوش كردن آهنگ وقتي هيچ كسي را ندارم كه به يادش موسيقي را پلي كنم.آدم بايد قبول كند كه هميشه تنهاست؛ همه جا تنهاست.حال آدم توي زندگي مثل حال آدم توي قبر است همان قدر تنها، همان قدر وحشت زده، همان قدر بي كس، همان قدر نيش خورده و زخمي.حالا دارم واقعا مي فهمم اينكه مي گويند آدم بايد فكر تنهايي قبرش باشد همين است. چقدر بد است تنهايي           , ...ادامه مطلب

  • تو

  • از جهان تنها تورا می خواهم اما تو........., ...ادامه مطلب

  • درد

  • من با همه ی درد جهان ساختم اما با درد تو هرثانیه در حال نبردم تو دورشدی از من و بااین همه یک عمر من  غیرتو حتی به کسی فکر نکردم            , ...ادامه مطلب

  • هجوم فکرت،همون خیابون....

  • رفته بودم بیرون،ازهمان خیابان خلوت گذشته بودم.همان خیابانی که پیاده روی کنار کارخانه،با موزایک فرش شده بود.همان که بعد ازظهرهای گرم بهار و تابستانی از زیر سایه ی درختانش رد می شدیم.همان خیابانی که شیرینی فروشی بابای آتوسا آنجا بود و ما چند بار ,فکرت،همون ...ادامه مطلب

  • سفید روو

  • اتوبوس كه به ايستگاه رسيد؛من اولين نفربودم كه سوار شدم.خوش شانسي بود كه توي آن اتوبوس شلوغ توي رديف دوم خانم ها سمت در يك صندلي خالي پيداشد.خيلي خسته بودم و روي صندلي ولو شدم.پشت سرمن چندتادختر جوان هم سوارشده بودند.همزمان با من ازسمت آقايان پي, ...ادامه مطلب

  • انگشتر

  •   دقیقا شکل همین انگشتر بود.فقط به جای زمینه ی دایره ای شکل،یک لوزی متوازی الاضلاع بود!!وقتی آن را خریدم خیلی خوب یادم هست.شب تولد پیغمبر بود 17 ربیع الاول.آن را از مغازه ی جینگیل جات خریده بودم.حتی وقتی برای اولین بارآن را دستم انداختم پرشدم , ...ادامه مطلب

  • کلبه ی دنج

  • بالاخره بعد از کلی انتظار،اثاث کشی کردم و آمدم اتاق طبقه ی پایین.توی اتاقی که با وسایلش همه و همه برای من است.جایی که می خواهم شروع کنم به درس خواندن.به نوشتن این پایان نامه لعنتی و مضحک و چله افتاده.جایی که برای تنهایی هایم باشد.جایی که بتوانم, ...ادامه مطلب

  • يك جشن تولد ساده

  • رفتم خيابان تا براي تولدم يك خورده خرت وپرت و خوراكي بخرم تا مثلا يك خورده خوش بگذرانم وازاين اندوه ناتمام روزمره خلاص شوم.شايد بيشتر از سر دلتنگي و غربت بود كه چنين فكري به سرم زد.ازفروشگاه يك عالمه تنقلات خريدم.بعد رفتم مغازه جينگيل جات.يك دستبند خريدم.چندتا لاك نمازي خوشرنگ چند تا اسپري يك جفت كفش ارزان قيمت راحت.يك مداد رنگي 36رنگ و يك شيشه بزرگ دانهيل قرمز به ياد روزهاي مقدس عاشقانه ي گ, ...ادامه مطلب

  • غم ناخوش پنهان من

  • وقتی به دختره گفتم اگه واسه فعالیتمون یه وبلاگ هم داشته باشیم خوبه ها؟!! یک طوری گفت دیگه کی وبلاگ می خونه و قدیمی شده  والان تلگرام مد شده که بدجور دلم شکست.انگار یکی زد توی گوشم.اشک توی چشمانم جمع شد.خودم را زدم به آن راه وقتی بعد این همه وقت بهش پیام دادم گغت شما؟؟دلم گرفت.اینکه اینقدر توی روزمره هایش غرق شده است که مرا اصلا یادش نمی آید اما من هنوز هم شب و روز به چشمانش فکر می کنم     , ...ادامه مطلب

  • يك ذهن ناآرام

  • صبح، اول با لاك پاك كن لاكهاي سبز واكليلي ام را پاك كردم. عكسهاي شب حنابندان و عروسي را ريختم توي لبتاپ. گوشي و تبلت را زدم شارژ و پريدم توي حمام. بعدحمام درحالي كه قطره هايي را كه دكترتجويز كرده بود توي چشمم چكاندم؛به همه چيز فكر كردم. به ديشب و پريشب. به اينكه من توي اين دوشب اولين ها را تجربه كردم. اولين عروسي بود كه من همه چيز را بدون آن عينك مزخرف نگاه مي كردم. اولين باربود كه موهاي كم ,ناآرام ...ادامه مطلب

  • پانسمان

  • شيفت راتحويل داده بودم قراربود بامهسا برگرديم مي خواست به مناسب خريد ماشين شام مرا بيرون ببرد.رفتم اورژانس. حسابي شلوغ بود. مهسابالبي خندان و صورتي بي نهايت خسته گفت يه مريض سرپايي اون اتاق هست زحمتش باتو. سرم را به نشانه ي تاييد تكان دادم وبه سمت اتاق رفتم. كيفم را به رخت آويز آويزان كردم.سلام كردم و با شنيدن جواب سلام ونگاه به روبرو خشكم زد. تو بودي. باورم نمي شد.بعداين همه وقت اينجا،اينطو,پانسمان ...ادامه مطلب

  • شاعرانه ها

  • خب داشتم به اين فكر مي كردم كه، يكي از آرزوهايي كه توي دلم ماند،همين نويسنده وشاعرشدن و كتاب خواندن است،شعر گفتن را خيلي دوست داشتم. مخصوصا قالب مثنوي كه به نظرم خيلي راحت بود و شعر نو. خوب يادم است كه اولين شعري كه گفتم چه بود. حتي پنج  بيتش را هنوز ياد دارم.آن موقع نه ساله بودم. اما خب هميشه يكسري آدم بي فهم دور و برم داشتم كه مسخره ام كنند و باعث شوند قيد كاري را بزنم. شعر دومم را يادم هست. به فاصله ي كمي از شعر اولم بود. اما خيلي بهتر و پخته تر.مصرع اول شعر از ترانه اي بود كه از تلوزيون شنيدم و درباره ي امام زمان كه ديگر هيچ وقت از تلوزيون پخش نشد.بقيه شعر را يادم نمي آمد و مدام آن مصرع را,شاعرانه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها