شاعرانه ها

ساخت وبلاگ

خب داشتم به اين فكر مي كردم كه، يكي از آرزوهايي كه توي دلم ماند،همين نويسنده وشاعرشدن و كتاب خواندن است،شعر گفتن را خيلي دوست داشتم. مخصوصا قالب مثنوي كه به نظرم خيلي راحت بود و شعر نو. خوب يادم است كه اولين شعري كه گفتم چه بود. حتي پنج  بيتش را هنوز ياد دارم.آن موقع نه ساله بودم. اما خب هميشه يكسري آدم بي فهم دور و برم داشتم كه مسخره ام كنند و باعث شوند قيد كاري را بزنم. شعر دومم را يادم هست. به فاصله ي كمي از شعر اولم بود. اما خيلي بهتر و پخته تر.مصرع اول شعر از ترانه اي بود كه از تلوزيون شنيدم و درباره ي امام زمان كه ديگر هيچ وقت از تلوزيون پخش نشد.بقيه شعر را يادم نمي آمد و مدام آن مصرع را باآهنگش تكرار مي كردم. آن مصرع اين بود"اون روزديگه تموم ميشه شبهاي انتظار من"به خاطر مسخره نشدن و حمايت نكردن اطرافيان كلا بي خيال شعر شدم. اما گاهي مخفيانه شعرهايم را توي جايي كه هيچكس نمي خواند مي نويسم. داستانهايم هم سرنوشت شعر هايم را پيدا كرد و من هنوز يك عالمه شعر و داستان خاك خورده توي انباري توي آن پلاستيك بزرگ صورتي دارم. شايد اگر يك نفر به جاي مسخره كردن و دست انداختن من، شعر و داستان هايم را مي خواند و براي بهتر شدنشان تشويقم مي كرد؛ الآن به جايگاه خوبي مي رسيدم. هميشه كتاب خواندن را هم دوست داشتم.وقتي زهرا، فائزه، آن يكي زهرا، و بقيه دوستانم عكس هاي كتابهايشان را ميگذارندتوي صفحه مجازيشان، دلم آب مي شود. هردفعه آن حجم از كتاب با آن قيمت هاي زياد براي آدم بي پولي مثل من آرزوي محالي است. اينكه هر كتاب جديد از يك نويسنده ي خاص كه تفكراتي منحصر به فرد دارد؛ يك ديدگاه و دنياي جديد رامعرفي مي كند و من اين سعادت را نداشتم. دلم مي سوزد. حالا فقط از اين سه تا آرزوي همرنگ،كتاب شعري كهن و نو توي گوشي ام دارم كه با خواندنش از افسوس آرزوهاي ازدست رفته و حس خوب شعر، توأمان لبريز مي شوم. 

          

بدانید...
ما را در سایت بدانید دنبال می کنید

برچسب : شاعرانه, نویسنده : رضا رضوی webanu69po بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 19:52