بدانید

متن مرتبط با «من یه پرنده م» در سایت بدانید نوشته شده است

وبلاگی که شبیه آن بهشت گم شده است

  • وبلاگی که شبیه آن بهشت گم شده است هدر و حال و هوای وبلاگم بدون آنکه شباهتی داشته مانند بالای کلاس 221 است مانند همان تخته های گچی همان میز استاد و به قول بچه ها استاد دونی!همان سکوی پایین تخته ها و شبیه همان بوفه ی غول پیکری که هیچوقت نفهمیدیم که چرا آنجا گوشه کلاس جا خوش کرده و اصلا به چه دردی می خورد.چه شباهت غریب و آزار دهنده ای برای من دارد.بقیه ی نوشته های وبلاگ هم همه ی دانشجوها و همه ی صندلی های کلاس هستند اگر بگردید می توانید منه عاشق که همیشه سمت چپ کلاس می نشستم و "او"ی شمر را که مغرور و مذهبی بود و طرف دیگر می نشست به راحتی پیدا کنید.دلم برایش تنگ شده...خیلی دلم برایش تنگ شده...خیلی...خیلی..          , ...ادامه مطلب

  • من قطعا یک روز کارمند رسمی خواهم شد

  • من که خودم می دانم که از بیگاری خسته کننده ی صبح ها پولی به دستم نمی رسد اما آرزو دارم اگر توانستم از بشقاب های فیروزه ای لاجوردی درآمدی داشته باشم؛با اولین حقوقم یک کفش خوب برای خیابان رفتن،یک کیف شانه ای بزرگ و یک بسته پنچ گیگ بیست هزار تومن بخرم.خدا می داند حس ناب خرج کردن پول و پیامک واریز حقوق به حساب و کارت کشیدن چقدر احساس مقدس! و قشنگی است.امیدوارم خدا نصیب من بفرمایید...الهی آمین... , ...ادامه مطلب

  • هجوم فکرت،همون خیابون....

  • رفته بودم بیرون،ازهمان خیابان خلوت گذشته بودم.همان خیابانی که پیاده روی کنار کارخانه،با موزایک فرش شده بود.همان که بعد ازظهرهای گرم بهار و تابستانی از زیر سایه ی درختانش رد می شدیم.همان خیابانی که شیرینی فروشی بابای آتوسا آنجا بود و ما چند بار ,فکرت،همون ...ادامه مطلب

  • غم ناخوش پنهان من

  • وقتی به دختره گفتم اگه واسه فعالیتمون یه وبلاگ هم داشته باشیم خوبه ها؟!! یک طوری گفت دیگه کی وبلاگ می خونه و قدیمی شده  والان تلگرام مد شده که بدجور دلم شکست.انگار یکی زد توی گوشم.اشک توی چشمانم جمع شد.خودم را زدم به آن راه وقتی بعد این همه وقت بهش پیام دادم گغت شما؟؟دلم گرفت.اینکه اینقدر توی روزمره هایش غرق شده است که مرا اصلا یادش نمی آید اما من هنوز هم شب و روز به چشمانش فکر می کنم     , ...ادامه مطلب

  • يك ذهن ناآرام

  • صبح، اول با لاك پاك كن لاكهاي سبز واكليلي ام را پاك كردم. عكسهاي شب حنابندان و عروسي را ريختم توي لبتاپ. گوشي و تبلت را زدم شارژ و پريدم توي حمام. بعدحمام درحالي كه قطره هايي را كه دكترتجويز كرده بود توي چشمم چكاندم؛به همه چيز فكر كردم. به ديشب و پريشب. به اينكه من توي اين دوشب اولين ها را تجربه كردم. اولين عروسي بود كه من همه چيز را بدون آن عينك مزخرف نگاه مي كردم. اولين باربود كه موهاي كم ,ناآرام ...ادامه مطلب

  • پانسمان

  • شيفت راتحويل داده بودم قراربود بامهسا برگرديم مي خواست به مناسب خريد ماشين شام مرا بيرون ببرد.رفتم اورژانس. حسابي شلوغ بود. مهسابالبي خندان و صورتي بي نهايت خسته گفت يه مريض سرپايي اون اتاق هست زحمتش باتو. سرم را به نشانه ي تاييد تكان دادم وبه سمت اتاق رفتم. كيفم را به رخت آويز آويزان كردم.سلام كردم و با شنيدن جواب سلام ونگاه به روبرو خشكم زد. تو بودي. باورم نمي شد.بعداين همه وقت اينجا،اينطو,پانسمان ...ادامه مطلب

  • بزنم خرمن گیسوی تو را شانه

  • توی این بیست وشش سال عمر نکبتی که از خداگرفتم،تقریبا برای اولین بار است که موهایم را دم اسبی می بندم.خب!همیشه موهایم را کوتاه می کردم یا با کلیپسهای کوچکی بالای سرم می بستم.به خاطر کم پشت بودن موهای کف سرم که به خاطر این مرض لعنتی همیشگی است،آرزوی موهای بلند و پر پشت مثل خیلی آرزوهای دیگر توی دلم ما, ...ادامه مطلب

  • تمام می شود...اما خیلی سخت

  •  خوبی دنیا این است که بالاخره یک روز تمام می شود.هم برای من که دارم گوشه اتاقم می پوسم و از سربیکاری و بی پولی و بدبختی و تنهایی روزی چند ساعت با تبلتم king بازی می کنم.امیدی به زندگی ام ندارم.هم تو که دکتری بیست و هشت ساله ای و ماهانه یازده میلیون تومن درآمد داری و الان در تور یک ماهه ی مالزی سنگاپور چین خوش می گذرانی به این فکر می کنی که به خواستگاری دکتر داروساز که بابایش کارخانه دار معروف است جواب بدهی یا دکتر جراح که بابایش از کله گنده های نظام است.            , ...ادامه مطلب

  • حسرت من شده...

  •  مثلا،مثلا،مثلا!!!!!یکی از روزهای معطروخنک مانده به عید است،هوا ابری باشد وساعت کاری هم تمام شده من توی اتوبوس برگشت به خانه کنارپنجره نشسته باشم،هندزفری را توی گوشم بگذارم و آهنگ"بهاره"احسان خواجه امیری را گوش کنم و همراه اشکی که از چشم چپم چکیده،خاطرات وحسرت های گذشته را هم پاک کنم و به روزهای خوبی که درراه است فکر کنم...., ...ادامه مطلب

  • دوباره دلتنگتم،عزیزم....

  • نمی دانم چرا توی این پاییز سخت و دلگیر،یادآن دوشنبه وسه شنبه ی غم انگیز افتادم،دوشنبه ای که تو بعدازدوهفته غیبت سیاه پوش،داغدار،اما آرام و نورانی وشاید درنظر من باشکوه، آمدی سرکلاس،که خیلی آرام داشتی با خانم میم صحبت می کردی و اتفاق را به او می گفتی،که دوستت تمام ساعت کلاس را برگشته بود و داشت به تو و آرام بودنت خیره خیره نگاه می کرد،به فردایش،آن سه شنبه ای که تو دیرتراز همیشه،خیس وباران زده با موهایی پریشان و صورتی که زیرنور مهتابی های کلاس در یک روز ابری می درخشید سرکلاس آمدی،که آن روز بی نهایت خواستنی ومظلوم شده بودی که استاد "ح" با همه ی سختگیری ,دوباره دلتنگتم عزیزم ...ادامه مطلب

  • دنیای این روزای من....

  • از اول بهار تا آخرشهریور صبح ها وعصرها سر تراس خانه،آهنگ گوش می دهم،چای ومیوه وهله هوله می خورم،از اول مهر تا آخر اسفند کنارمیز تحریرواز پشت پنجره به هوای ابری،بارانی کوه و دشت پشت خانه نگاه می کنم یا با دیدن سرسبزی های ترد ونازک روزهای مانده به بهار دلم میگیرد.... پ.ن:آلبوم سی سالگی،احسان خواجه امیری,دنیای این روزای من,دنیای این روزای من داریوش,دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده,دنیای این روزای من دانلود,دنیای این روزای من در کانادا,دنیای این روزای من هم قد,دنیای این روزای من داریوش mp3,دنیای این روزای من درگیر تنهاییم شده,دنياي اين روزاي من دانلود,دنیای این روزای من همرنگ تن پوشم شده ...ادامه مطلب

  • من یه پرنده ام،آرزوردارم....

  • می دانی؟دلم می خواست همین الآن،توی این هوای ابری وبارانی دلچسپ،ازمیز تحریرم که کنج دیوارو زیر پنجره است بالا می رفتم،پنجره راباز می کردم و می پریدم و به جای اینکه با کله به زمین بروم و مغزم روی موزاییک های سرد و دل مرده ی حیاط پخش شود،مثل حضرت عباس صاحب دو بال میشدم.بعدپر میزدم ومی رفتم به جایی که دارالسلام است،نه اندوهی هست و نه دردی ویک زندگی شاد را تجربه می کردم،نه این زندان هارون الرشید که تمامی ندارد...,من یه پرنده ام,من یه پرنده ام آرزو دارم,من یه پرنده ام آرزو دارم دانلود,من یه پرنده ام ایرج,من يه پرنده ام,من یه پرنده ام احسان خواجه امیری,من یه پرنده,من یه پرنده م,من یه پرنده ی غریبم,من یه پرنده ایرج ...ادامه مطلب

  • مثل یه خاطره از فردا بود

  • می دانی؟ من دختری هستم که توی هرشرایط و هر موقعیتی که باشم،تا ابد در ذهنم می ماند که توی این دنیایی که بر من گذشت،در کسری از زمان،یک نفر بود که با گنجی نامعلوم در وجودش،مرا عاشق خودش کرد اما من هرچقدر تلاش کردم نتوانستم به او برسم و او را از آن خود کنم.حتی اگر خدای ناکرده به سن صد سالگی هم برسم،خاطره ی خوب بودنش را همیشه در  قلبم نگه می دارم.درست مثل خاطره ی نادیده ای که همه ی ما انسان ها از بهشت داریم.,خاطره مثل یه پیچک می پیچه,خاطره مثل یه پیچک,خاطره مثل يه پيچك ...ادامه مطلب

  • من عشق را با چشم تو احساس کردم

  • اوایل دوران نوجوانی‌ام دوستی‌های معمول دختر و پسر کمی با الان فرق داشت. تقریبا توی سال‌های دوم راهنمایی تا اواخر اول دبیرستان بیشتر بچه‌های کلاس‌مان با یکی دوست بودند و یا حداقلش این‌که یکی را می‌خواستند. من آن موقع یک دختر خیلی ساده و بی‌دست و پا بودم و اصلا به این چیزها فکر نمی‌کردم. تمام دنیای آن روزهای من چیزهای باارزشی بود که خواسته یا ناخواسته کم‌کم از زندگی‌ام پاک شد. آن روزها «ف» یکی از همکلاسی‌هایم بود که فامیل نزدیکم هم می‌شد، با بغل دستی‌اش در مورد مرجان و یک نفر دیگر که هرچه فکر می‌کنم اسمش را یادم نمی‌آید حرف می‌زدند. این‌که من,من عشق را سرودی,من عشق را جور دیگری میدیدم,من عشق را دوست دارم ولی ...ادامه مطلب

  • شهید پسرک من!

  • مثلا خدمت سربازی ات می افتد جنوب شرق یا شمال غرب با اشرار درگیر می‌شوید یک تیر می خورد به گلوی تو می افتی زمین تمام پیراهنت غرق خون می‌شود دهنت هم خونی ست بالاخره یکی می‌رسد بالای سر تو، سرت را به آغوش می‌گیرد و مدام می گوید «دووم بیار الان بچه ها می‌رسن» اما تو با سر و روی خونین جان می دهی می شوی شهید"مخاطب خاص من" تو و مثلا  دو نفر دیگر را که توی این درگیری شهید شده‌اند می آورند شهرمان من هم برای مراسم می روم با پدرو مادر و خواهرم آنها نمی‌دانند این همان پسری است که من دوستش داشتم برایش دلتنگ می‌شدم و او را مرد رویاهایم می خواستم که با اسبی سفید می آ, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها