بزنم خرمن گیسوی تو را شانه

ساخت وبلاگ

توی این بیست وشش سال عمر نکبتی که از خداگرفتم،تقریبا برای اولین بار است که موهایم را دم اسبی می بندم.خب!همیشه موهایم را کوتاه می کردم یا با کلیپسهای کوچکی بالای سرم می بستم.به خاطر کم پشت بودن موهای کف سرم که به خاطر این مرض لعنتی همیشگی است،آرزوی موهای بلند و پر پشت مثل خیلی آرزوهای دیگر توی دلم ماند.مث حسرت لاغر بودن و پوشیدن لباس شبهای شیک و چسبان.حالا چند روزی است که موهایم را می بندم.به این فکر کردم که از من که همه چیز گذشت.همه چیز.مثل رشته تحصیلی دلخواه،نقاشی و ساز و نویسندگی،کار پیدا کردن و همسر خوب.اما سعی کنم یک کمی ادامه ی زندگی را قابل تحمل تر کنم و یا حداقل کمتر درد بکشم.تمام روز داشتم به آخرین باری که خیلی خوشحال بودم و ذوق چیزی را داشتم فکر می کردم.بعد از یک سر درد لعنتی یادم آمد آخرین بار حدود چهارده سال پیش،در روزهای اوایل پاییز بود.وقتی عمه بزرگم شام خانه مان دعوت بودند و بعد از آن همه انتظار قرار شد کامپیوترم را برایم بیاورند.یک خوشحالی ناب و خالص که دیگر هیچوقت حتی ذره ای توی زندگی ام تکرار نشد.

          

بدانید...
ما را در سایت بدانید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا رضوی webanu69po بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 12:16