اوایل دوران نوجوانیام دوستیهای معمول دختر و پسر کمی با الان فرق داشت. تقریبا توی سالهای دوم راهنمایی تا اواخر اول دبیرستان بیشتر بچههای کلاسمان با یکی دوست بودند و یا حداقلش اینکه یکی را میخواستند. من آن موقع یک دختر خیلی ساده و بیدست و پا بودم و اصلا به این چیزها فکر نمیکردم. تمام دنیای آن روزهای من چیزهای باارزشی بود که خواسته یا ناخواسته کمکم از زندگیام پاک شد. آن روزها «ف» یکی از همکلاسیهایم بود که فامیل نزدیکم هم میشد، با بغل دستیاش در مورد مرجان و یک نفر دیگر که هرچه فکر میکنم اسمش را یادم نمیآید حرف میزدند. اینکه من نمیدانستم مرجان و آن یک نفر دیگر اصلا دختر نیستند بلکه دوتا از پسرهای محلهشان اند که چندسالی از خودشان بزرگتر بودند. اینها اسم رمزشان بود که لو نروند!با «ف» تا سال اول دبیرستان همکلاس بودم. بالاخره یک روز اتفاقی نامههای عاشقانهاش را دیدم و اصرار کردم که ماجرا را برایم بگوید. گفت بالاخره. اسم پسره علی بود. مایه دار بودند. پسره آن موقع برای خودش ماشین داشت. خوش تیپ هم بود. یک روز هم که داشتیم از مدرسه برمیگشتیم از توی ماشینش یک نامه انداخت جلوی پایمان و ما هم که ترسیده بودیم فرار کردیم. «ف» با فامیل سر یک مسئله ساده دعوایشان شد. خانهشان را بردند. رفتند یک شهر جدید. شهر جدید برایشان آمد داشت. «ف» با کمال شگفتی یک ضرب دانشگاه قبول شد. زندگیشان، خوراک و پوشیدن و حرف زدنشان عوض شد. دیگر نفهمیدم رابطهاش با آن پسره چه شد. یک بار شنیدم که پسره بالاخره آمده با یکی از همکلاسیهای دبستانم ازدواج کرده. دوست بودن یا نبودن با جنس مخالف هیچوقت ملاک آدمیت نبوده. اما من که هیچ وقت با کسی نبودهام. عشق را تجربه کردم. با هیچ کسی مخفیانه حرف نزدم اما عشق را تجربه کردم. من هیچ وقت برای کسی نامهی عاشقانه ننوشتهام و مسلما هم نامه عاشقانه از کسی نگرفتهام. من هیچوقت توی کتابهای درسی و سر رسید خاطراتم گل خشک شده نداشتهام. من هیچ وقت سرکلاس تمام ساعت را با بغل دستیام در مورد آن پسر خوش تیپه محلمان حرف نزدم. من هیچوقت پول تو جیبیهایم را چند ماه جمع نکردمام تا برای طرفم ساعت و کتاب و عروسک بخرم و بعد از چند ماه آن را دست یکی از دوستانم ببینم. من هیچ وقت مخفیانه توی خیابان، پارک، با کسی قرار نگذاشتهام و شب قبلش از ذوق دیدن چشمهایش تا خود صبح رویای رنگی ندیدهام. من هیچ وقت دستان طرفم را نگرفتهام، او را نبوسیدهام، بغلش نکردم، حتی یک بار هم نگفتم دوستت دارم. اما عشق را تجربه کردهام. من عشق را تجربه کردهام بدون اینکه هیچ کدام از این کارها را انجام داده باشم. من عشق را تجربه کردم فقط و فقط و فقط با بودن کسی که فقط نزدیکم بوده. من عشق را تجربه کردم فقط با بودن تو. بدانید...
ما را در سایت بدانید دنبال می کنید
برچسب : من عشق را سرودی,من عشق را جور دیگری میدیدم,من عشق را دوست دارم ولی, نویسنده : رضا رضوی webanu69po بازدید : 12 تاريخ : يکشنبه 9 آبان 1395 ساعت: 23:50