درد تلخ

ساخت وبلاگ

فكر كرده ام،شب وروز،لحظه به لحظه، تلاش کرده ام،به هر دري زده ام به هرانسان و غير انساني رو زده ام براي اين كه از اين شرايط نابود كننده خلاصي پيدا كنم.اما خب نشد.حالا به اين نتيجه رسيده ام كه تلاش كافي است.هرچه كه قرار بوده بشوم؛شده ام.ديگر توي بيست وشش سالگي واقعا رمقي براي شروع دوباره و درس خواندن ندارم. يعني انگيزه اي ندارم. خب بايد واقعيت ها را قبول كرد. من هميشه توي اين وبلاگ واقعيت ها را نوشته ام. چون اينجا كسي مرا نمي شناسد.خب من يك دختر مجردم كه خودم بهتر از هركسي مي دانم كه هيچوقت يك زندگي خوب مشترك وغيرمشترك نخواهم داشت. به خاطر اوضاع زندگي و جسمي ام. به خاطرجادو جمبل ها.اينكه مطمئنم تا آخر عمرم تنها خواهم ماند و در خوشبينانه ترين و خوش شانسانه(!)ترين حالت فقط يك كار خواهم داشت. آن هم اگر اين درد و مرض و بدبختي تا قبل از دوره ي ميانسالي كلكم را نكند.از ميان همه اهدافي كه داخل دفترچه گوشي ام نوشته بودم فقط سه تايش را نگه داشتم.خب يكي مثل من كه دختري مجرد است و مي داند تا آخر عمرش هم تنهاست و انگيزه و دلخوشي و لذتي هم ندارد ديگر از زندگي چه مي خواهد.اين آدم تنهاوبي كس،درآمدي مي خواهد براي ادامه دادن به زندگي، تني سالم براي كمترزجركشيدن و اينكه ذليل نشدن در اين دنيا و آن دنيا.بقيه چيزها را بي خيال.دوره ي دكترا،دوباره كنكور دادن،ناز وعشوه ومانيكوروپديكور،به خود رسيدن،زندگي و همسرخوب،خوشحالي،حتي همين تلگرام و اينستاگرام هم براي كساني كه خوشبختند و خدا دوستشان دارد. من كه از چشم همه افتاده ام.منم و تنهايي و بي كسي هايم و آن سه تا هدف يا بهتر است بگويم اجبار.

          

بدانید...
ما را در سایت بدانید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : رضا رضوی webanu69po بازدید : 6 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 22:33